نجوای عاشقانه دو شهید
دوشنبه, ۱۳ مرداد ۱۳۹۳، ۱۰:۲۴ ق.ظ
به بهانه سی و یکمین سالگرد شهید علی موحد دانش
شهید علی موحد دانش که فردا دوشنبه (13 مرداد) سی و یکمین سالگرد شهادتش را پشت سر خواهیم گذاشت، 20 اذر سال 1360 یعنی کمتر از دو سال قبل از شهادتش، با یار دیرینش شهید غلامعلی پیچک وداع کرد و در این رویارویی، نجوایی عاشقانه داشت.
شاید زبان حال شهید «حاج علیرضا موحد دانش» فرمانده لشکر ۱۰سید الشهدا(ع)با شهید«غلامعلی پیچک» فرمانده عملیات جبهه های غرب کشور اینگونه باشد:
آرام بخواب سردلار بازی دراز!
آرام بخواب برادرم!
من نیز آهسته صورت بر صورتت می نهم تا مبادا بیدارت کنم.آرام بخواب سردار!آرام بخواب ای آنکه «بازی دراز» از نام تو عظمت یافت و شد «خانقاه عرفان»
شاید بگویند: ندیدی و نشنیدی بعد از ما چه ها گذشت. بعد من هم همین را می گویند! چه بسا جز نقشی بر دیوار چیزی از ما نماند باقی! مگر خودت نگفتی که حیات وممات مان فقط برای خداست وبس!؟ آرام بخواب برادرم که تند بادهای نامردبیدارت نکندو بدن سوخته شرمنده مساز.تو ومن شهید ترکش توپ و گلوله نبودیم مگر نه اینکه ترکش وتیر هر جای بدن را که هدف بگیرد (قلب) می سوزد…؟
برادرم غلام! سردار دلیرم پیچک!
اگر مرا فراموش کرده ای بازی دراز را که به خاطر داری؟ پس باید مرا هم به یاد بیاوری! همان را که دست ودلش را درآنجا به امانت سپرد حالاآمده ام تا از شما آنرا طلب کنم اگر هم فراموشم کنی حق داری! کسی که راهی آن دیارشد دیگر با واماندگان و جاماندگان چه کار!
برادرم پیچک! عزیز دلاورم غلامعلی!
کسی نمی شنود شاید ببینند ولی حتما نمی شنوند!! نمی دانم حالا که اینچنین در خون خود خفته ای چه با تو بگویم؟ اکنون که تو را اینگونه آرام به ظاهر خفته نظاره گر هستم باورم نمی آید بازی دراز اینگونه ساکت و صبور آرامش یافته باش!…
آرام بخواب سردلار بازی دراز!
آرام بخواب برادرم!
من نیز آهسته صورت بر صورتت می نهم تا مبادا بیدارت کنم.آرام بخواب سردار!آرام بخواب ای آنکه «بازی دراز» از نام تو عظمت یافت و شد «خانقاه عرفان»
شاید بگویند: ندیدی و نشنیدی بعد از ما چه ها گذشت. بعد من هم همین را می گویند! چه بسا جز نقشی بر دیوار چیزی از ما نماند باقی! مگر خودت نگفتی که حیات وممات مان فقط برای خداست وبس!؟ آرام بخواب برادرم که تند بادهای نامردبیدارت نکندو بدن سوخته شرمنده مساز.تو ومن شهید ترکش توپ و گلوله نبودیم مگر نه اینکه ترکش وتیر هر جای بدن را که هدف بگیرد (قلب) می سوزد…؟
برادرم غلام! سردار دلیرم پیچک!
اگر مرا فراموش کرده ای بازی دراز را که به خاطر داری؟ پس باید مرا هم به یاد بیاوری! همان را که دست ودلش را درآنجا به امانت سپرد حالاآمده ام تا از شما آنرا طلب کنم اگر هم فراموشم کنی حق داری! کسی که راهی آن دیارشد دیگر با واماندگان و جاماندگان چه کار!
برادرم پیچک! عزیز دلاورم غلامعلی!
کسی نمی شنود شاید ببینند ولی حتما نمی شنوند!! نمی دانم حالا که اینچنین در خون خود خفته ای چه با تو بگویم؟ اکنون که تو را اینگونه آرام به ظاهر خفته نظاره گر هستم باورم نمی آید بازی دراز اینگونه ساکت و صبور آرامش یافته باش!…
- ۹۳/۰۵/۱۳
- ۳۴۲ نمایش
التماس دعا