شیر بیشه

مریدان حیدر کرار علیه السلام

شیر بیشه

مریدان حیدر کرار علیه السلام

شیر بیشه

...............فقط حیدر امیرالمومنین است...............

آخرین نظرات
  • ۲۳ مهر ۹۳، ۱۱:۴۲ - ALI REZA
    یا حق

به بهانه سی و یکمین سالگرد شهید علی موحد دانش


شهید علی موحد دانش که فردا دوشنبه (13 مرداد) سی و یکمین سالگرد شهادتش را پشت سر خواهیم گذاشت، 20 اذر سال 1360 یعنی کمتر از دو سال قبل از شهادتش، با یار دیرینش شهید غلامعلی پیچک وداع کرد و در این رویارویی، نجوایی عاشقانه داشت.

عکس

عکس

 شاید زبان حال شهید «حاج علیرضا موحد دانش» فرمانده لشکر ۱۰سید الشهدا(ع)با شهید«غلامعلی پیچک» فرمانده عملیات جبهه های غرب کشور اینگونه باشد:

آرام بخواب سردلار بازی دراز!

آرام بخواب برادرم!

من نیز آهسته صورت بر صورتت می نهم تا مبادا بیدارت کنم.آرام بخواب سردار!آرام بخواب ای آنکه «بازی دراز» از نام تو عظمت یافت و شد «خانقاه عرفان»

شاید بگویند: ندیدی و نشنیدی بعد از ما چه ها گذشت. بعد من هم همین را می گویند! چه بسا جز نقشی بر دیوار چیزی از ما نماند باقی! مگر خودت نگفتی که حیات وممات مان فقط برای خداست وبس!؟ آرام بخواب برادرم که تند بادهای نامردبیدارت نکندو بدن سوخته شرمنده مساز.تو ومن شهید ترکش توپ و گلوله نبودیم مگر نه اینکه ترکش وتیر هر جای بدن را که هدف بگیرد (قلب) می سوزد…؟

برادرم غلام! سردار دلیرم پیچک! 

اگر مرا فراموش کرده ای بازی دراز را که به خاطر داری؟ پس باید مرا هم به یاد بیاوری! همان را که دست ودلش را درآنجا به امانت سپرد حالاآمده ام تا از شما آنرا طلب کنم اگر هم فراموشم کنی حق داری! کسی که راهی آن دیارشد دیگر با واماندگان و جاماندگان چه کار!

برادرم پیچک! عزیز دلاورم غلامعلی! 

کسی نمی شنود شاید ببینند ولی حتما نمی شنوند!! نمی دانم حالا که اینچنین در خون خود خفته ای چه با تو بگویم؟ اکنون که تو را اینگونه آرام به ظاهر خفته نظاره گر هستم باورم نمی آید بازی دراز اینگونه ساکت و صبور آرامش یافته باش!… 
  • ehsan 110

وصیت نامه جالب شهید محمد رضا نیکخواه بهرامی


بی قرار بی قرار است از شوق پیوستن ،  از عطش رسیدن .شعف در وجودش فریاد می کشد.عشق در کلامش موج می زند. عاشق که باشی ، امید لحظه وصال پروازت می دهد در آسمان خیال های عاشقانه.در افق پروازی سبک بالانه.پروازی که ایثار سر می ساید و سجده گاه نگاهی که  عشق  فوران می کند.تشنه است. سیراب می شود وقتی جان به جانان تسلیم کند.رویت تلالو تابناک خورشید وجودش ، چشم دیدن می خواهد و دیده دزدینی وپلک فرو بستنی از این تلاقی نور مستقیم آفتاب…

وصیت جالب یک شهید + عکس



چقدر شاد است و مسرور از این اتفاق شبانگاهی که قرار است او را به اصلش برساند. حکما شیرین است  و خواستنی، لحظه وصلی که انتظارش او را چنین دیوانه کرده است. اصلا جنون ،سر آغاز شیدایی و سر سپردگی مردان بی ادعا است.آسمان ایثار،مملو است از ستارگان مجنونی که عشق به معبود درهای دیوانگی را برویشان گشوده است…

حال به چه سان باید بشناسانیم چنین چراغهای فروزان آسمان هدایت  را که ؛در اقیانوس بی کران گمنامیشان ،عشق جان می گیرد و ایثار قد می کشد و جان سپردگی معنی می دهد؟!…

نمی دانید که چقدر خوشحال هستم که امشب حمله می کنیم.آرزوی شهادت مرا دیوانه کرده است و شهادت را جلوی چشمانم می بینم…

 شهید محمد رضا نیکخواه بهرامی

  • ehsan 110

 الولایة لله والرسول و للمومنین

از دوستی پرسیدم : ولایت فقیه دارای چه جایگاهی می باشد ؟ و چگونه می توان ضرورت و وجوب آنرا  اثبات کرد؟ و آیا اصلا اثبات شدنی هست؟

دوستم گفت : می دانی که من سواد چندانی ندارم و توان این را ندارم که این موضوع را از طریق قرآن و احادیث و یا علم کلام و منطق و یا فلسفه به تو اثبات کنم. مثال من مثال آن چوپان است که در زمان حضرت موسی وجود داشت و به شیوه خود خدا را عبادت می کرد ( خدایا تو کجایی تا شوم من چاکرت ..... ) ، مثال من مثال آن پیر زنی است که مشغول نخ ریسی بود و پیامبر و یارانش بر او وارد شدند و پیامبر از او سوال کرد که خدای خود را چگونه شناختی ؟

پیر زن دست از نخ ریسی برداشت و گفت : من دست از نخ ریسیدن برداشتم و چرخ نخ ریسی از حرکت ایستاد ، همان طور که این چرخ نخ ریسی تدبیر کنند ه ای دارد و اگر من نباشم از حرکت می ایستد ، این جهان هستی نیز تدبیر کننده ای دارد که آنرا هدایت می کند و این تدبیر کننده و ناظم جهان اسمش خداست.

به دوستم گفتم اشکالی ندارد ، شما به شیوه ی خودت در مورد ولایت فقیه برایم توضیح بده .

دوستم گفت : قبول داری که ولایت از آن خداست؟ گفتم : بله.

گفت : قبول داری که این ولایت به حضرت رسول ( ص ) داده شده  ( از خدا و رسول اطاعت کنید ، پیامبر از خودتان به شما اولی تر است ، ولایت از آن خدا و رسول است و ... ) است ؟ عرض کردم ، بله .

گفت : قبول داری که این ولایت به حضرت علی ( ع ) و اولاد او در روز غدیر خم ( امروز دین شما را کامل کردم ، ولی شما کسی است که در رکوع نماز انگشتر خود را انفاق می کند و ... )  داده شده است ؟ گفتم ، بله .

گفت قبول داری که ولی حقیقی در شرایط فعلی امام زمان ( ع ) است ؟ عرض کردم ، بله .

گفت قبول داری که امام زمان – علیه السلام – درزمان غیبت صغری چهار نایب خاص داشت و ولایت آن حضرت از طریق آن چهار نایب خاص جاری و ساری می شد ؟ گفتم ، بله .

گفت : قبول داری که پس از آن چهار نایب خاص ، امام زمان – علیه السلام – دیگر نایبی تعیین ننمود و فرمود من بعد به فقهای شیعه مراجعه نمائید و این فقهاء را با روایت ( مخالفا لهوائه ، مطیعا لا مر مولا و ... ) معرفی کرد تا ما دچار اشتباه نشویم ؟ گفتم ، بله .

گفت : خوب همین افرادی را که امام زمان – علیه السلام – معرفی کرده همان ولی فقیه و نایبان عام آقا هستند که ولایت امام زمان از طریق آنان در میان امت جاری و ساری می شود . همین افراد که مخالف هوای نفس خود باشند و مطیع امر مولا و ... باشند دارای ولایت هستند و باید اوامر آنان را اطاعت نمود.

گفتم : این افراد که در جامعه ما زیاد هستند ، تکلیف ما با همه آنان چه می شود ، آیا همه آنان دارای ولایت هستند و ما باید از همه آنان تبعیت کنیم ؟

 گفت : نقش مجلس خبرگان همین جا اهمیت پیدا می کند . ما که تخصص لازم را برای شناسایی این افراد در سطح جامعه نداریم و آگاهی ما در مورد این افراد سطحی هست ، به همین خاطر تعدادی فقیه که در شناسایی این افراد خبره باشند را انتخاب می کنیم و به این وسله از آنان می خواهیم که در اجتماع افرادی را با مشخصات ارائه شده از سوی امام زمان – علیه السلام – وجود دارند را پیدا کرده و به ما معرفی کنند . و خبرگان هم نزدیکترین فرد به امام زمان – علیه السلام – را کشف و شناسایی کرده و به مردم معرفی می کند و ما هم با این فرد که نزدیکترین انسان به امام زمان – علیه السلام – می باشد ، بیعت کرده و این فرد همان ولایت فقیه می باشد .


  • ehsan 110




نگاهشان به من و توست ....

ای کاش کاری به اسم شهداء نکنیم

 که مخالف سیره شهداء باشه 


شهداء شرمنده ایم ....

  • ehsan 110

بابای جعبه ای

۰۶
مرداد


در کنار تابوت بابا(عکس)

حرفی نمیزنی چرا «بابای جعبه ای»؟  
  
خسته شدم بیرون بیا «بابای جعبه ای»
لطفا بلندتر کمی فریاد هم بزن  
این جا نمی رسد صدا «بابای جعبه ای»
با ان قَدَت تو جا شدی آنجا ببین مرا  
جا میشوم ببر مرا «بابای جعبه ای»
قد عروسکم شده ای باور کن ای عزیز   
من‌‌ مادرت قبول؟ ها؟ «بابای جعبه ای»
بابا عروسکی چرا لالا نمی کنی؟   
شب شد لالا لالا «بابای جعبه ای»

  • ehsan 110

« فرازهایی از وصیت نامه‌ی مداح اهل بیت، جانبازِ شهید حاج سید مجتبی علمدار »

.. به همه شما وصیت می کنم، همه شمایی که این صفحه را می خوانید، قرآن را بیشتر بخوانید، بیشتر بشناسید، بیشتر عشق بورزید، بیشتر معرفت به قرآن داشته باشید، بیشتر دردهایتان را با قرآن درمان کنید، سعی کنید قرآن انیس و مونستان باشد، نه زینت دکورها و طاقچه های منزلتان.

شیعه ها! مسلمونا! حزب اللهی ها! بسیجی ها! و.. نگذارید تاریخ مظلومیت شیعه تکرار شود. بر همه واجب است مطیع محض فرمایشات مقام معظم رهبری که همان ولایت فقیه می باشد، باشند. چون دشمنان اسلام کمر همت بستند تا ولایت فقیه را از ما بگیرند شما همت کنید، متعهد و یکدل باشید تا کمر دشمنان بشکند و ولایت فقیه باقی بماند.

.. زمانی که زیر تابوت مرا گرفتید و به سوی آرامگاه می برید تا می توانید مهدی (عج) و فاطمه (س) را صدا بزنید . تنها امید من که همان دستمال سبزی است که همیشه در مجالس و محافل مذهبی همراه من بوده، به اشک چشم دوستانم متبرک شده است روی صورتم بگذارید .

شهید سید مجتبی علمدار


  • ehsan 110

فرمانده ناشناس


رفتم دستشویی ، دیدم آفتابه ها خالیه

تا  رودخونه ی هور فاصله ی زیادی بود

نزدیک تر هم آب پیدا نمی شد

زورم می یومد این همه راه برم برا پر کردن آفتابه

به اطرافم نگاه کردم ، یه بسیجی رو دیدم

بهش گفتم: دستت درد نکنه ، میری این آفتابه رو آب کنی؟

بدون هیچ حرفی قبول کرد و رفت آب بیاره

وقتی برگشت دیدم آب کثیف آورده

گفتم: برادر جون ! اگه صد متر بالاتر آب می کردی ، تمیزتر بودا

 

دوباره آفتابه رو برداشت و رفت آب تمیز آورد

... بعدها اون بسیجی رو دیدم

 

وقتی شناختمش شرمنده شدم

 

آخه اون بسیجی مهدی زین الدین بود

فرمانده ی لشکرمون...

  

روایتی از زندگی سردار شهید مهدی زین الدین

منبع: کتاب آقا مهدی ، صفحه ۹۹

  • ehsan 110
دستور محکم امیر صیاد شیرازی


صدام که در تعدادی از عملیات‌های خود در خرداد و تیرماه 1367 به پیروزی دست یافته بود، سرمست از این موفقیت‌هایش تصمیم گرفت تا پیش از تشدید فشارها و اجبار برای پذیرش آتش‌بس،حمله جدیدی را به خاک ایران طرح‌ریزی و اجرا کند که برای این کار، نیروهای منافقین موسوم به ارتش مجاهدین را به کار گرفت.

بدین ترتیب نیروهای دشمن در سحرگاه سومین روز از مردادماه 67 از مرز خسروی به طرف سرپل ذهاب حرکت کردند. همزمان با این تحرکات، جلسه‌ای با حضور آیت‌الله هاشمی رفسنجانی و امیر سپهبد شهید صیاد شیرازی نماینده امام خمینی (ره) در شورای عالی دفاع در شهر کرمانشاه تشکیل و در آن مقرر شد که «تنگه چهارزبر» در 34 کیلومتری کرمانشاه به عنوان خط اصلی پدافند انتخاب و تقویت شود.

حکایت عبرت آموز عملیات «مرصاد»+عکس


بقیه در ادامه مطلب ...

  • ehsan 110

احمدرضا بیضایی، برادر شهید «محمودرضا بیضایی» در مطلبی در فضای مجازی، به قدرت بالای برادرش در آموزش اشاره کرده و نوشت:

دو روزه آدم را تک تیرانداز می کرد!+عکس


چند بار در مورد اعزام به سوریه پافشاری کردم اما هر بار که حرفش پیش می‌آمد، با استدلال می‌گفت که نیازی به اعزام نیروی مردمی نداریم و نهایتا یکبار که توی ماشینش دوباره سر بحث را باز کرده بودم، با این جمله که به حضور نیروی "غیر متخصص" احتیاجی نیست، ساکتم کرد! 

گفتم: اگر اعزامی در کار بود، چند روز طول می‌کشد برای جنگ در میدانی مثل سوریه آماده‌ام کنی؟ 

گفت: دو هفته. 

دو روزه آدم را تک تیرانداز می کرد!+عکس


فکر کردم شوخی می‌کند. بارها از پیچیدگی‌های جنگ شهری در سوریه گفته بود؛ برای همین فکر کردم دست به سرم کرد و خواست به نوعی قانعم کرده باشد. 

چند وقت پیش این مطلب را برای یکی از دوستانش نقل کردم، گفت: دو هفته که زیاد است؛ در عرض دو روز آدمی را که صفر بود تک تیرانداز کرده بود!

دو روزه آدم را تک تیرانداز می کرد!+عکس

«محمودرضا بیضایی» (حسین نصرتی)، به تاریخ 18 آذر ماه 1360 شمسی (11 صفر 1402 قمری) در تبریز متولد شد. وی در سن 32 ساله‌گی، به تاریخ،  29 دی ماه 1392، در روز میلاد حضرت پیامبر اعظم(صلوات الله علیه) در «جهاد مقدس» برای دفاع از حریم «اسلام ناب محمدی(صلوات الله علیه و آله)» و حرم «زینب کبری (سلام الله علیها)»، به دست «سرسپردگان اسلام آمریکایی» خرقه ی شهادت پوشید. 

  • ehsan 110

خاطرات آزادگان

خاطرات اسارت در کنار همه سختی ها و عذاب‌هایش برای آزادگان ما شیرینی خودش را هم دارد. لحظاتی که دور از خانواده و در سرزمینی غریب سپری شد اما شاهنامه ای بود که آخرش خوش درآمد. آنچه می خوانید بخشی از خاطرات آزاده رضا امیرسرداری است:


مسئول اردوگاه حداقل خیال شان راحت بود که آنها به فکر روزه گرفتن نخواهند افتاد. وضعیت غذا و به تبع آن وضع جسمانی اسرا آنقدر بد بود که اگر کسی اسمی از روزه به میان می آورد، از نظر عراقی ها مغزش عیب داشت.

اولین شبی که نگهبان ها متوجه شدند اسرا برای سحری خوردن بیدار هستند، دست و پای خود را گم کردند و فقط توانستند خیره خیره بگویند ممنوع است و بی نظمی است و "چرا در قوانین ارتش عراق اخلال ایجاد می کنند؟!"

کسی به اعتراض او توجه نکرد. همه کار خود را ادامه دادند. عراقی ها آشکارا از در افتادن با بچه ها در مورد مسائل مذهبی طفره می رفتند. قبلاً در مورد این نوع برخوردها تجربیات ناخوشایندی به دست آورده بودند. این بود که برای پیدا کردن چاره ای دیگر به فکر افتادند. نکته اینجا بود که آنها مغزی برای فکر کردن نداشتند و حرکات و اعمال شان مثل رفتار یک دیوانه خطرناک، غیرقابل پیش بینی بود. آنها همیشه بعد از مدتی فکر کردن، احمقانه ترین راه ممکن را انتخاب می کردند: حکایت دیوانه و خرمن آتش. این بار هم نقیب جمال دلسوزانه اعلام کرد با توجه به اینکه جیره غذایی زیادتر از حد معمول است و مشکلاتی در پی دارد، باید متعادل شود. او در حین سخنرانی برای اسرا، مرموزانه گفت: ".... باید جلوی ذخیره بی مورد نان گرفته شود." بلافاصله سهمیه نان هر اسیر، به یک نان[۱] و نیم کاهش پیدا کرد.

نقیب جمال در شرایطی دستورکم کردن جیره نان را داد که سهمیه غذایی یک اسیر به طور روزانه عبارت بود از: سه چهارم لیوان برنج برای نهار، نصف لیوان چای برای صبحانه و دویست گرم گوشت برای هر۱۵ نفر به عنوان شام. در دو نوبت به هر اسیر یک نان تعلق می گرفت که معمولاً اسرا یکی از آنها را برای سحر نگه می داشتند.

برای همه کاملاً روشن بود که چه بلایی سر سهمیه غذایشان می آید. در واقع همه از جیب پر نشدنی نقیب جمال خبر داشتند. تنها چیزی که برای او اهمیت نداشت، بچه ها بودند. در این مورد شایع بود که مقدار زیادی از گوشت سهمیه اردوگاه را برای استفاده در عروسی دخترش دزدیده است. اگرچه این شایعه بیشتر نشان دهنده قدرت و جسارت او در اختلاس و کش رفته سهمیه اسرا بود، ولی موارد عینی هم وجود داشت که بهتراست به یکی از آنها اشاره شود.

عبور رودخانه دجله از قسمت شمال اردوگاه، باعث شده بود در آن منطقه علفزاری سرسبز و یکدست به وجود بیاید که غالباً چوپانان محلی گله های خود را- برای چرا- به آنجا می آوردند. همه متوجه شده بودند که نقیب جمال هر روز به همراه چند نفر از نیروهایش ۵یا۶ رأس گوسفند به داخل اردوگاه می آورد و در حوض آب آشامیدنی اسرا شستشو می دهد. این کار چندبار تکرار شد... یک روز بچه ها دیدند نگهبان ها پیرمردی را با سر و روی خون آلود به طرف بهداری می برند. آنها موفق شدند با کمک یکی از سربازها جریان را بفهمند: گوسفندهایی که نقیب جمال به اردوگاه می آورد، دزدی بودند و این کار توسط سربازها انجام می شد. مسلماً آن پیرمرد بیچاره- که یکی از چوپانان محلی بود- اگر می دانست که دزد گوسفندهایش، خود جناب نقیب جمال است، صدسال سیاه هم برای شکایت پیش او نمی رفت و کتک مفصلی نمی خورد!

 بالاخره بعد از اصرار زیاد اسرا، نقیب جمال موافقت کرد نصف لیوان چای به هر نفر برای سحری داده شود. البته با توجه به کمیت و کیفیت غذای اردوگاه می شود گفت آنها همیشه روزه بودند. اما با این همه نمی توان تأثیر شگفت انگیز ماه رمضان را نادیده گرفت. در واقع از آن ایام بود که روزه های مستحبی به صورت یک حسنه درآمد و بچه ها آن را تا پایان اسارت حفظ کردند و غالباً غیر از ماه رمضان هم روزهایی را روزه می گرفتند.

موفقیت مناسبی بود. چند نفراز بسیجی ها با یک هماهنگی سریع، درتمام آسایشگاه ها یک سری برنامه های ایدیولوژیک به صورت سخنرانی ترتیب دادند. شرح زندگی ائمه اطهار، فضایل و فلسفه روزه و... از جمله مسایلی بود که در این بحث ها مطرح می شد و صد البته دور از چشم نگهبان ها. کافی بود یکی از آنها به آسایشگاه نزدیک شود، تا اسرایی که به نوبت پای پنجره کشیک می دادند، با اسم رمز بقیه را خبرکنند. در چنین مواقعی هرکسی به کاری مشغول می شد.

[۱] - نوعی نان شبیه به نان ساندویچی که با کیفیت بسیارپایین پخت می شد.

  • ehsan 110