شیر بیشه

مریدان حیدر کرار علیه السلام

شیر بیشه

مریدان حیدر کرار علیه السلام

شیر بیشه

...............فقط حیدر امیرالمومنین است...............

آخرین نظرات
  • ۲۳ مهر ۹۳، ۱۱:۴۲ - ALI REZA
    یا حق

 کاروان حضرت زینب(سلام‌الله علیها) سازمان نشر آثار و ارزش‌های مشارکت زنان در دفاع مقدس، در دومین ملاقات خود با خانواده شهید میرزاده آخوندی گفت‌وگو کرد. این کاروان به سرپرستی خدیجه علم‌الهدی و با همراهی پروین مومن زحمتکش، مدیر ادبی هنری و رسانه سازمان نشر آثار و ارزش‌های مشارکت زنان در دفاع مقدس و با حضور تعدادی از مادران و همسران شهدا و ایثارگران مهمان خانواده شهید رحمان میرزازاده آخوندی شد.
میرزازاده آخوندی متولد 1347بوده و در سن 18 سالگی در عملیات والفجر 8 در جزیره مجنون (سال 1365 ) به شهادت رسید.
مادر شهید آخوندی هم با ذکر خاطراتی از فرزند شهیدش گفت: او و شش نفر از همرزمانش که خط شکن بودند بر اثر انفجار خمپاره به شهادت رسیدند و به "هفت تن آل صفا" معروف شدند.
این مادر صبور در ادامه سخنان خود صفات بارز اخلاقی شهیدش را برشمرد و افزود: زمانی که پسرم به منطقه جنگی می‌رفت خیلی دل‌نگران و مضطرب بودم، اما بعد از شهادتش به آرامش عجیبی رسیدم و همه جا و همه وقت او را در کنار خود احساس می‌کنم.
در ادامه، همسر شهید خدادادی نیز که کاروان را در دیدار با خانواده شهید آخوندی همراهی می‌کرد خاطره‌ای کوتاه از ماجرای شنیدن خبر شهادت همسرش بیان کرد.
در پایان، مومن زحمتکش، گفت: برکت وجود شهدا در دنیای کنونی ما جاری و ساری است و ما عزت، امنیت و آسایش موجود در کشور را از برکت خون شهدا داریم و همواره مدیون ایثار و جانفشانی شهدای عزیز و خانواده گرانقدرشان هستیم.
وی بر ضرورت ترویج فرهنگ دفاع مقدس تاکید کرد و ادامه داد: هنرمندان، قلم به دستان و ادیبان برای جاودانگی و ماندگاری اثر خود در دنیا و آخرت باید مسیر ارزشمند و ماندگار دوران دفاع مقدس را به رشته تحریر درآورند و هنر خویش را در این مسیر قداست بخشند.

  • ehsan 110


معتبرترین مدرک دانشگاهی جهان


«محمود معزپور» به تاریخ چهارشنبه،  13 شهریور 1347 شمسی (10 جمادی الثانی 1388 قمری) در تهران متولد شد. حضرت روح الله که پای بر باند فرودگاه «مهرآباد» گذاشت، او فقط ده سال داشت. اما آن قدر همت و غیرت از پدرش «حاج علی اصغر» به ارث برده بود که تا هفت سال بعد، خودش را به مقام «بسیجیِ خمینی» برساند و در بزرگ ترین شاه‌کارِ نظامی فرزندانِ «اسلام ناب محمدی(صلوات الله علیه)» در شبهه جزیره «فاو» حاضر شود. پنج عملیات دیگر لازم بود تا «محمود»، مدرک قبولی خود را از مولایش، «اباعبدالله الحسین(صلوات الله علیه)» دریافت کند و به تاریخ چهارشنبه، 19 فروردین 1366 شمسی (8 شعبان المعظم 1407 قمری) ، پای بر بساطِ «عند ربهم یرزقون» بگذارد. گوارای وجوش باد
سنگِ مزار شهید «محمود معزپور» در بهشت زهرای تهران، به شکلی هنرمندانه و دلنشین، مراتب صعود او به «اعلی علیین» و دریافت مدرک قبولی اش را مجسم کرده است:

روحمان با یادش شاد
نثار روح بلندش صلوات


  • ehsan 110

کوه هرگز گم نمی شود



می‌دانی آدم وقتی جوان است، وقتی خیلی جوان است، طبیعی است که با مویزی گرمی‌اش شود و با یک غوره سردى‌اش! اما وقتی پایش می‌رسد به مثلا دهه سوم زندگی‌اش، به وضوح یک سری بدیهیات در چشم و عقلش روشن می‌شود که تا همین چند سال پیش، نه که به چشمش نمی‌آمده‌اند که می‌دیده‌شان اما از بعدی ورای بعد عقل و منطق!

و خوب یادم هست که وقتی در سال ٨٧ برای تهیه گزارشی به نمایشگاه قرآن رفته بودم - آنروزهای نسل سوم کیهان - در یکی از غرفه‌ها سید رائد موسوی را دیدم و گل از گلم شکفت که یاد حاج احمد و همراهانش وزیدن گرفته است و همین هم شد که نشستم پای صحبت‌هایش و لاجرم از همان بعد احساسی سال‌های خیلی جوانی پرسیدم و پاسخ درخورشان را هم بالطبع شنیدم.

قصه اما از همین شب ١٤ تیر سال جاری یعنی ١٣٩٣ شروع شده و می‌شود. بدیهی است که من در تمام این سال‌ها با پیروی از علایق درونی‌ام؛ کتاب‌ها و حتی مصاحبه‌ها و یادداشت‌های زیادی از این چهار دیپلمات ربوده شده خوانده و تأمل کرده و البته مویه‌ها و اشک‌ها کرده و ریخته‌ام که قطعا همه این اعمال و سکنات در نتیجه همان بعد سال‌های خیلی جوانی مذکور بوده است. بعدی که حالا در پس خالی شدن عقده‌های ناشی از فراغ این مرد بزرگ، دارد روی دیگری از خودش را برایم نمایان می‌کند. بعدی که می‌تواند به راحتی کمر ذهن پرسشگرِ بی جوابم را به راحتی خرد کند!

قصه از اینجا شروع می شود که گم شدن حاج احمد متوسلیان و همرزمانش دیگر نمی‌تواند با خواندن و تورق "وقتی که کوه گم شد" و "مرد" و حتا "همپای صاعقه"، تسکینی باشد. که وقتی داری غوطه می‌خوری در خاطرات روزهای جنگ سپهبد شهید صیادشیرازی، ناگهان می‌رسی به آنجا که می‌گوید: "رفتیم سراغ حضرت امام گزارش بدهیم که در سوریه چه کرده ایم و باید بکنیم. امام به گزارش گوش دادند و یکباره فرمودند: این نیروها که بردید آنجا، اگر خون از دماغ شان بیاید، من مسئولیتش را قبول نمی‌کنم، بگویید سریع برگردند. من تا آن روز دستوری به این قاطعیت و صریح، مستقیما از امام نشینده بودم که فرمانده کل قوا به ما مستقیم دستور بدهد چه بکنیم. فرمودند بگویید سریع برگردند. ما اصلا تعجب کردیم و بلافاصله با سوریه تماس گرفتیم و گفتیم: گردان سریع آماده حرکت شود و برگردد."

و بعد هم می‌رسی به سخنرانی معروف امام(ره) بعد از اعزام بدون اجازه نیروهای ایرانی به سوریه، آنجا که می‌گوید: "راه قدس از کربلا می‌گذرد" و در ادامه نقشه آمریکایی‌ها را برای بازی گرفتن کادر نظامی جمهوری اسلامی ایران افشا می‌کند و می‌گوید: "آمریکایی‌ها دنبال این هستند که «صدام» را در این طرف سر جای خودش نگه دارند و ایران را که از نظر آن‌ها خیلی اهمیتش بیشتر از لبنان و جاهای دیگر است، برای آن‌ها محفوظ بماند. این نقشه این است که «بگین» را وادار کند به اینکه تو حمله کن به لبنان، لبنان که تو حمله کردی، ایران حساسیت نسبت به او دارد و همه قوایش را متمرکز می‌کند در اینکه تو را از بین ببرد و اگر ایران از جنگ عراق غافل بماند، عراق کار خودش را انجام می‌دهد و ایران در اینجا هم نمی‌تواند کاری بکند، نقشه این است."

و درست همین جاهاست که سؤالات سر ریز می‌شود؛ که به راستی چرا هنوز چندی از آزادسازی خرمشهر نگذشته که فرماندهان قوی‌ترین تیپ موفق و بزرگ نظامی ما، وارد خاک سوریه می‌شود؟! و قصه اینجا پر رنگ‌تر می‌شود که می‌فهمی این دستور اعزام بدون آگاهی و اذن امام بوده است! پس چه کسانی و با چه هدفی اینگونه بی فکر و برنامه ریزی تاکتیکی، نظامی این سفر را تدارک دیده بودند؟! که اصلا مگر می‌شود این سفر با این چشم انداز مطرح شده بزرگ، بی برنامه ریزی انجام گرفته باشد؟! پس آیا این برنامه ریزی از ابتدا با قصد اضمحلال این تیپ قوی بوده است؟!

 اگر نبوده است و باید هنگام مطرح کردن این تئوری زبان به کام گرفت؛ پس چرا بعد از اینکه امام دستور برگشت نیروها را از سوریه به ایران می‌دهد باز این قوی ترین و کارآمدترین فرمانده است که علیرغم دستور امام، دستور ماندن در خاک سوریه را تحویل می گیرد و باقی می‌ماند؟! و چرا او به همراه سید محسن موسوی و تقی رستگار و کاظم اخوان راهی لبنان شده و اصلا چه کسی دستور رفتن او را به این مأموریت می‌دهد؟! و چرا ما هنگام یاد کردن از این ٤ تن، به همگی لقب دیپلمات می‌دهیم؟! و چرا هر بار و به هر طریقِ مبهمی خبرهای ضد و نقیضی می‌شنویم؟! و ... الخ!

بله! قصه از اینجاها و خیلی جاهای ناگفته دیگر شروع می‌شود که احتمالا در دهه چهارم زندگی‌ام - به شرط حیات - می‌فهمم که به جایی هم ختم نخواهد شد البته اگر حاج احمد تا آن موقع نیامده باشد که حالا باید اعتراف کنم؛ دیگر نه مثل سابق دست به قلم می‌شوم و می‌نویسم که؛ "حاج احمد نیا که بیایی که چه چیز را ببینی" و نه از نبودنش انبوه غم دلم را فرا می‌گیرد که این را در میان کوه‌های تو در توی مریوان، در لابه لای برف‌های استخوان سوز تته، در هیاهوى آن فتح عظیم در فتح المبین و در گرماگرم فریادها و شور بیت‌المقدس، در دلتنگی‌های بزرگ پیشمرگان و همه مردان کُرد، خوب دیده و فهمیده‌ام که؛ کوه هرگز گم نمی‌شود...

  • ehsan 110

شهادت آقای وزیر به روایت همسر

غاده جابر همسر شهید مصطفی چمران بود که با هم در لبنان آشنا شدند و ازدواج کردند. این ازدواج اگر چه یک وصلت متعارف نبود اما خدا خواست که انجام شود و شد. غاده از دختران ثروتمند عرب بود که به لحاظ سنی هم بیست سال از دکتر چمران کوچکتر بود. اما بعد از پیشنهاد چمران غاده با همه مخالفت ها از جانب خانواده اش تصمیم به ازدواج با مردی گرفت که اگرچه زندگی شان سالها طول نکشید اما برای همیشه جاودان ماند.

آنچه می خوانید گوشه ای است از خاطرات همسر شهید چمران که می‌گوید:

*دکتر چمران در نظرم مردی آمیخته با خشونت و جنگ بود

روزی روحانی شهرمان (سیدمحمد غروی) از طرف امام موسی صدر از من برای همکاری در مدرسه صنعتی شهر صور دعوت نمود. امام موسی صدر با دیدن من پرسید: الان چه کار می‌کنید؟

گفتم: مشغول تدریس در دبیرستان هستم.

آقای صدر گفت: آن کار را رها کنید و بیایید در مدرسه صنعتی همکاری کنید.

شهادت آقای وزیر به روایت همسر
دکتر مصطفی چمران و امام موسی صدر در سمت چپ تصویر دیده می شوند

گفتم: من هیچ ارتباط و علاقه‌ای نسبت به جنگ ندارم و از این جنگ و خون و کشتار بیزارم.

ولی آقای صدر گفت: نزد دکتر چمران بروید و از نزدیک با مدرسه و کارهای آن آشنا شوید.

ولی من به لحاظ ذهنیتی که از دکتر چمران داشتم و آن تصویری آمیخته با خشونت و جنگ بود، از رفتن به آن مدرسه و دیدار با دکتر چمران سر باز زدم.

بقیه در ادامه مطلب . . .



  • ehsan 110

"بسم الله الرحمن الرحیم"



ششمین جشن بزرگ آفتاب ولایت با حضور بیش از 3000 نفر از اقشار مردم توسط بسیجیان پایگاه بقیه الله الاعظم(عج) برگزار شد.

ششمین جشن آفتاب ولایت به همت بسیجیان پایگاه بقیه الله الاعظم (عج) و همکاری نهاد های فرهنگی با حضور پرشور بیش از 3000 نفر از اقشار مختلف مردم،مسئولین کشور و هنرمندان برگزار شد.

این مراسم در شب ولادت حضرت ولی عصر (عج) در خیابان طالقانی(بالاتر از اتوبان اشرفی اصفهانی) در مقابل مسجد در حال ساخت بقیه الله الاعظم (عج) با برنامه های متنوع برگزار شد.

برنامه های این مراسم عبارت بود از: اجرای تواشیح و همخوانی توسط گروه بین المللی ذاکر،اجرای مسابقه ویژه نونهالان،نوجوانان و جوانان،اجرای گروه سرود بین المللی نسیم قدر،مدیحه سرایی مداح اهل بیت برادر جعفری،شعر خوانی شاعر آئینی صابر خراسانی،اجرای موسیقی زنده توسط خواننده محبوب و انقلابی کشور حامد زمانی،تجلیل از نوجوان نمونه مسجد بقیه الله الاعظم (عج) و نورافشانی و آتش بازی.

قابل ذکر است این مراسم با حضور پرویز سروری نماینده مجلس شورای اسلامی و حسین رضازاده ،عضو شورای اسلامی شهر تهران و رئیس فدراسیون وزنه برداری کشور برگزار شد.

در این مراسم حسین رضازاده،قهرمان بزرگ وزنه برداری جهان در پاسخ به پرسش مجری مراسم که بهترین هدیه ی دوران وزرش شما چه بود؟گفت:

بهترین هدیه برای من این بود که پس از آنکه کشور ترکیه در جریان مسابقات جهانی به من پیشنهاد کرد در ازای مبلغ 3 میلیون دلار برای آن کشور وزنه بزنم و من قبول نکردم در دیدار با مقام معظم رهبری ایشان فرمودند:این کار آقای رضازاده که پیشنهاد آن کشور را قبول نکردند برای من بیشتر از هزاران مدال طلا ارزش داشت،این موضوع برای من بهترین خاطره و هدیه است.

بر اساس این گزارش حامد زمانی،خواننده محبوب کشور نیز در جشن بزرگ آفتاب ولایت برای نخستین بار ترانه جدید خود را تحت عنوان " صبح امید " که به زودی از صدا و سیما جمهوری اسلامی ایران پخش خواهد شد را رونمایی کرد.

به گفته حامد زمانی در این مراسم:

این ترانه نگاهی متفاوت به مقوله ظهور و فرج حضرت ولی عصر (عج) دارد.

از طریق لینک های زیر می توانید گزارش های تصویری تهیه شده از مراسم را مشاهده نمایید:




 والسلام علیکم و رحمة الله...

  • ehsan 110


 "بسم الله الرحمن الرحیم"


ششمین جشن بزرگ


3000 نفری آفتاب ولا یت


همراه با آتش بازی و برنامه های متنوع



 والسلام علیکم و رحمة الله...

  • ehsan 110
عاطفه کمی راه می‌رود و دندان دارد...

شهید «محمدحسین مرادی» از شهدای مدافع حرم حضرت زینب (س) است؛ او در کودکی و زمانی که پدرش در جبهه‌ بود نامه‌ای نوشت.
خبرگزاری فارس: نامه شهید مدافع حرم به پدر رزمنده‌اش+تصویر

به گزارش مشرق، شهید «محمدحسین مرادی» با شعله‌ور شدن آتش جنگ میان طلایه‌داران «اسلام ناب محمدی» با سرسپرد‌گان «اسلام آمریکایی» در سوریه عازم این جهاد سرنوشت ساز شد و سرانجام در آبان ماه سال 1392، طی نبرد با مهاجمان به حریم «بانوی کربلا(س)» بال در بال ملائک گشود و پیکر مطهرش در روز جمعه اول آذر ماه سال گذشته طی مراسمی با شکوه تشییع و جسم خونینش در امامزاده علی اکبر (ع) چیذر تا زمان ظهور مولایش، به امانت گذاشته شد.

این شهید در 7 سالگی برای پدر رزمنده‌اش که در جنگ تحمیلی حضور داشت، نامه‌ای نوشت؛ دست‌خط شهید مدافع حرم حضرت زینب (س) به پدر رزمنده خود نشان از تربیت و پرورش یافتن در مکتب انقلابی و ارادت ایشان به شهیدان و رزمندگان اسلام حتی در سنین کودکی است.

بسم الله الرحمن الرحیم

باباجان سلام

حال شما خوب است من دارم درس خودم را خیلی خوب یاد می‌گیرم، برای اینکه با سواد شوم و چشم آمریکا را در بیاورم. سلام من را به همه رزمندگان اسلام برسان، درود بر همه شهیدان و دایی رضای من و سلام به امام زمان (عج) و امام خمینی(ره).

بابایی عاطفه کمی راه می‌رود و دندان دارد.

خدایا خدایا تا انقلاب مهدی خمینی رو نگهدار

  • ehsan 110

جانشین گردان تخریب لشگر المهدی(ع)


نزدیک 30 سال از یک حماسه می گذره. اما اون حماسه هنوز زنده است. زنده بودنش به خاطر این نیست که در همه جا نقل مجالس است ... زنده است چون ازجنس اخلاص وجوانمردیست. این حماسه به این خاطر غریب مونده که به افسانه شبیه است. و شاید بتوان گفت که در طول 8 سال دفاع مقدس ما از این جنس حماسه ها به عدد انگشتان یک دست اتفاق افتاده است. این حماسه بزرگ در عملیات بدر در 25اسفند ماه 63 رقم خورد و فرزندی از سلاله فاطمه سلام الله علیها، جوانمردی از شهر شیراز ، جانشین گردان تخریب لشگر المهدی(ع) سید حمید رضا رضازاده جوان 19 ساله شیرازی ، نواده زعیم مجاهد شیرازی مرحوم آیت الله العظمی سید نورالدین حسینی الهاشمی خالق  اون بود و در شرق دجله مثل مادرش فاطمه(س) بیمزار شده بود ...

 شبی که سید حمید پل دجله را منفجر کرد+عکس
سردار شهید سید حمیدرضا رضازاده

حاج جعفر اسدی فرمانده لشگر المهدی از قرارگاه اومد و حسین ایرلو فرمانده گردان تخریب رو کناری کشید و ماموریتی رو به او ابلاغ کرد. حاج جعفر به حسین گفت: قرارگاه دستور داده که امشب پل روی دجله هر طوری که هست باید منهدم بشه تا دشمن نتواند نیروهای خود را در شرق دجله پشتیبانی کنه.

حسین ایرلو هم چند تا از بچه های کار کشته تخریب رو که آشنایی با امور انفجار پل داشتند به مشورت خواست و وظیفه انجام این عملیات به شهید سید حمیدرضا رضازاده سپرده شد.

بلافاصله تیم عملیات 24 نفره آماده و قرار شد هریک از بچه ها نزدیک 20کیلو مواد انفجاری سی4 را با خود حمل کنند. اطلاعات زیادی از پلی که قرار بود منفجر کنند نداشتند فقط گفته بودند که بدنه پل فلزی است و با بازوهای فلزی مهار شده.

 شبی که سید حمید پل دجله را منفجر کرد+عکس
از سمت چپ سردار شهید حسین ایرلو فرمانده تخریب لشگر المهدی(ع) نفر دوم جانشین تخریب لشگرالمهدی(ع) شهید سیدحمیدرضازاده

بقیه در ادامه مطلب . . .

  • ehsan 110

سوم خرداد

۰۹
خرداد

صاویری که مشاهده می کنید، درست در روز سوم خرداد سال 1361، و در منطقه ی عملیاتی «الی بیت المقدس»، توسط هنرمندِ گرانقدر «امیر علی جوادیان» به ثبت رسیده اند. روزی که در آن، دنیا، شاهد هنرنمایی بر و بچِ سوم خردادی بود. بچه های کم سن و سالی که بی ادعا و هیاهو ، با عقیده‌ی پاک، خالص، غیر وابسته به دستجات و گروه‌های سیاسی و باور به هدف بزرگ الهی، برای «امتِ اسلامِ نابِ محمدی(صلوات الله علیه)» افتخاری بی نظیر آفریدند.
 امروز این بچه های خیبرشکن، در میانه سالی خود، در پیچ و خم زنده‌گی روزمره، بی سوت و کف و هورا، در گوشه گوشه ی این شهرِ شلوغ، میراث دارانِ خود را به نظاره نشسته اند. کاش شرمنده ی نگاه هایشان نباشیم.

بچه ها مچکریم


عکس / سه نما از سومین روز خرداد

عکس / سه نما از سومین روز خرداد

عکس / سه نما از سومین روز خرداد
  • ehsan 110

تپق های شهید در کلاس درس

یکبار با جمع بسیجی‌های اسلامشهری در کلاسش حاضر شده بودم. اسلحه m16 را تدریس می‌کرد. بعد از کلاس از من پرسید تدریسم چطور بود؟! گفتم خیلی تپق زدی؛ روان نبود. گفت من تا حالا به فارسی تدریس نکرده بودم، خیلی سخت بود!
احمد رضا بیضایی برادر شهید محمودرضا بیضایی که در دفاع از حرم بانوی مقاومت، حضرت زینب (س) به شهادت رسید، نوشت:

به زبان عربی مسلط بود و به دو لهجه عراقی و سوری آشنایی داشت. یکبار با جمع بسیجی‌های اسلامشهری در کلاسش حاضر شده بودم. اسلحه m16 را تدریس می‌کرد. بعد از کلاس از من پرسید تدریسم چطور بود؟! گفتم خیلی تپق زدی؛ روان نبود. گفت من تا حالا به فارسی تدریس نکرده بودم، خیلی سخت بود!

تپق های شهید در کلاس درس+عکس

با بسیجی‌های نهضت جهانی اسلام مدتی طولانی کار کرده بود و نه تنها اصطلاحات نظامی را به عربی می‌دانست بلکه عربی محاوره‌ای را بخوبی صحبت می‌کرد و می‌فهمید.

 پارسال در ایام ماه مبارک رمضان قسمتهایی از یک سریال خانوادگی را از تلویزیون الشرقیة عراق ضبط کرده بودم که یکبار وقتی به تبریز آمده بود برایش باز کردم و از او خواستم برایم ترجمه کند. دقایقی از فیلم را برایم ترجمه کرد و چند تا اصطلاح هم از عربی محلی عراقی یاد داد که آنها را به خاطر سپرده‌ام. یکبار به او گفتم عربی محلی عراق را خیلی دوست دارم و کم و بیش می‌فهمم ولی عربی محلی لبنانی‌ها را نمی‌فهمم و علاقه‌ای هم به یاد گیریش ندارم.

گفت: عربی لبنانی‌ها و سوری‌ها «شیرین» است و بعد تعریف کرد که یکبار با تقلید لهجه آنها از ایست بازرسی‌شان در یکی از مناطق در سوریه براحتی گذشته است! مدتی را که در سوریه بود تسلطش به زبان عربی خیلی به کار او آمده بود. یکی از همرزمهایش برایم تعریف می کرد که محمودرضا بخاطر ارتباط گیری خوبش با مردم سوریه، اهل سنت را هم در یکی از مناطقی که کار می‌کرد به خدمت گرفته بود و در شناسایی استفاده می کرد.

یکبار کتابی را که برای آموزش عربی فصیح در مدارس سوریه بود برایم آورده بود که با یکی از کتابهایم معاوضه کردیم! این اواخر هم قرار بود مرا به یکی از دوستانش برای یادگیری محاورات محلی عربی معرفی کند که شهادتش این باب را بست.
  • ehsan 110